پله

هیچ وقت فکر نمیکردم کلمه ای به این سادگی موجب چنین ترس و اضطرابی در من بشه. فکر به اینکه قراره جایی پله داشته باشه هم ترسناکه. اینکه باید در یک زمان کوتاهی مقداری پله رو برم بالا، اینکه جایی سربالایی داشته باشه...

خیلی چیزا توی زندگی ام تغییر کرده.

یکی دیگه از چیزایی که برام غول شدن در ظروف هست. حتی فکر اینکه باید زور بزنم تا اون در باز شه، و در حین زور زدن درد انگشت هام زیاد بشه برسه به کف درستم و بعد که سعی میکنم بپیچونم در رو، درد بکشه به مچ و ارنجم خودش داستان ترسناک شده برام.

دیگه نمیتونم تو کارای خونه اونطوری کمک کنم، نمیتونم چیزای سنگین بلند کنم، حتی تو بلند کردن لیوان چایی ام گاهی به مشکل میخورم. نمیتونم سات های طولانی با مداد بنویسم، نمیتونم ورزش های قبل رو بکنم، نمیتونم به هر حالتی ه میخوام تو تخت بخوابم، نمیتونم پاهام رو مدت زیادی بندازم رو هم، نمیتونم لقمه های بزرگ بردارم که فکم درد میکنه، نمیتونم.... خیلی چیزای ساده ی دیگه، که دلیلی هم نداره کسی که سالمه بهش توجه کنه ( منظورم اینه که من خودمو به خاطر قبلا توجه نکردن بهشون سرزنش نمیکنم و به نظرم خیلی هم عادیه، شما هم رد شین ازش )

و گله.... کاش این مردم بیشتر رعایت کنن، الان که کرونا اومده کاش بیشتر رعایت کنن. اونوقت این کرونا هرچه زودتر جمع میکنه و منم میتونم هرچه زودتر داروهام رو شروع کنم و از درد هایی که داره پخش میشه جلوگیری بشه. من حداقل از اونایی که رعایت نمیکنن نمیگذرم :,)

همین.