در هم

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

تاکسی

-"نزدیک شیخ بهایی پیاده میشم"
در با صدای بلندی بسته شد
-"چیکار داری میکنی؟ اروم تر"
بعد از نیم ساعت با موبایل ور رفتن، نه اسنپ پیدا کرده بود و نه تپسی. از روی اجبار اولین پراید سفید دربستی را نگه داشت و در را محکم بست. یک هفته میشد که گرفتن جواب سی تی اسکن را عقب انداخته بود.
- "...اینهمه درس میخونی اخرشم باید مثل من بشینی پشت این اهن پاره. به این قرآن" و قرآن کوچکی که به ایینه جلو اویزان کرده را با انگشت اشاره و شستش میگیرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
luna lovegood

رویا5

میان دنیای زنده ها و مرده ها یک کاغذA4 بود که وسطش دالبور دالبوری قیچی تورده بود

ادم ها ک میمیردند اگر خوش شانس بودند و میرفتند توی این کاغذ از بین نمیرفتند

حالا یا روح دیگری خبرشان میکرد یا تا قبل از اینکه وقتشان تمام شود پیدایش میکردند

ان ور ولی جالب بود. روح ها توی روز خواب بودند، یعن خواب میشدند و در شب دنیایشان ک هیچ کس در ان نمیمرد را میساختند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood