در هم

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

یادداشت های یک زنگ زده ۱۱

قطعا مهم ترین لطف هایی که لوپوس بهم کرده ایناست:

 

- هر موقع بیدار بودی کار کن! چون معلوم نیست تا چند دقیقه دیگه ایا دوباره خستگی خانمان برانداز یا درد یا... خودشو نشون بده و از کارت بندازه!

- در ادامه قبلی، که هیچ کاری رو عقب ننداز. میخوای غذا درست کنی؟ همین الان پاشو برو. میخوای درز جورابتو بگیری؟ پاشو! میخوای درس بخونی؟ همین الان!

- اگر خسته شدی از کار استراحت کن! استراحت کردن جرم و وقت تلف کردن نیست، اگر استراحت نکنی، بدنت و مغزت ارور میده! و شاید قبل از لوپوس ارور نمیداد و میتونستی شیرین ۵ ساعت پشت هم بخونی، اما یادت باشه الان فرق داره! راه برو، ورزش کن، بخور، دراز بکش، برو یکم با ملت حرف بزن، مدیتیشن کن، راه برو و.... 

- پیش فرضت این باشه که به برنامت نمیرسی! مهم نیست چقدر دقیق برنامه بریزی، همیشه خستگی و کوفتگی های یهویی پیش میاد، که باید همه چیز رو تعطیل کنی و بزنی به تخت خواب و قرص و ....

- کمتر کار بگیر، یعنی کمتر قول انجام کار بده، اما واسه خودت پروژه های ازاد داشته باش که وقتش شناور باشه!

- اگر خوابت نمیبره (!!!!!) پاشو برو کار کن! معلوم نیست کی دوباره انرژی داشته باشی!

- تقسیم وقت نکن، تقسیم انرژی کن!    یعنی حتی گاهی بعضی کارها رو نصفه ول کن یا انجام نده تا انرژی برای کار مهم تر داشته باشی!

- انرژی ات رو با بحث کردن و حرف زدن زیاد با ادما هدر نده

و و و و و ....

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
luna lovegood

دردل ۱۳

خیلی طول کشید تا اینو بفهمم و الان میخوام اینجا بنویسم تا دیگه بقیه زحمتش رو نکشن

 و برای اینکه خودم یادم بمونه

 

۱. وقتی ادم توی یک مجموعه ای هست یا داره کاری رو میکنه، نباید انتظار داشته باشه ادمهای دیگه اون رو دوست داشته باشند

نباید انتظار داشته باشه بقیه به شخص اون اعتماد کنن

چه تو مدرسه چه دانشگاه چه شرکت و چه....

مردم به روند کار و کلا کاری که داره انجام میشه اعتماد میکنن. نه خود تو!

مردم از تو نباید خوششون بیاد و خوششون هم نمیاد. اونا از کار تو خوششون میاد

 

۲. وقتی یکی از مثلا روش انجام یکی از کارهات یا حل مسیله یا ایده ات ایراد میگیره، اون از شخصیت تو ایراد نمیگیره!

اون نمیگه تو کلا بی ارزش و شوت و پرتی

نمیگه که خفه شو و کلا حرف نزن!

اون فقط داره اون ایده رو هدف قرار میده. همین!

 

این دوتا برای من یک مثال بزرگ داره. مثلا سرکلاس دبیرستان یا دانشگاه نشستم. و حرفی میزنم بی ربط، سوالی میپرسم مسخره یا جوابی میدم فوق العاده غلط. و وقتی با شدت باهام برخورد میشه، نه فقط ناراحت میشم که من اونقدر خوب نیستم که اون ادم من رو دوست داشته باشه{ که اصلا من اونجا نیستم برای این! و این ادمی نیست که بخوام باهاش ارتباط احساسی ای برقرار بکنم! اون ادم برای دوستی اونجا نیست! اون ادم صرفا داره راه رو برای من هموار میکنه و بعدا هم منو یادش میره!} که شروع میکنم به خودزنی. یعنی هی به خودم میگم تو خنگی، نمیفهمی، قابل اعتماد نیستی، یرتلاش نیستی، اصلا ذاتت و تواناییهات مشکل داره، اگر این ادم به تو توجه نکنه دیگه هیچ کس بهت توجه نمیکنه{این اخری خیلی اذیت میکنه و همش تکرار میشه. انگار اگر اون ادمهایی که دوست دارم من رو نخوان دیگه ارزش ندارم} و....

و اینطوری میشه که بعد از کلاس، بعد از جلسه یا بعد از صحبت با همکار یا کارفرما حالم گرفته میشه، به تخت یناه میبرم و گاهی کلی بستنی میخورم و حتی بعضی وقتا گریه میکنم 

 

من امسال باید این مشکل رو حل بکنم! باید یاد بگیرم اونایی که قراره من رو به خاطر خودم و کلیت خودم دوست داشته باشند، خانواده و دوستان هستند و لاغیر. و یادم باشه که حوزه دوستی رو وارد حوزه کاریم نکنم

خیلی سخته برام و میدونم این قضیه از کدوم ابشخوری در گذشته دور من داره اب میخوره

 

ولی درستش میکنم!

حالا ببین!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
luna lovegood

عمق قلب

از خودم و تمام ادمایی که شبیه من هستن بدم میاد

از هممون بد میاد

ماها فقط یک مشت خرفت نفهمیم که فقط مصرف میکنیم و به هیچ دردی نمیخوریم. هیچ کاری رو درست انجام نمیدیم و هیچ چیزی رو درست به مقصد نمیرسونیم، ماها ی مشت بی مصرف احمقیم که هیچی از دنیا و زندگی نمیفهمیم

تنها کسایی که دارن زندگی میکنن اونا هستن، ما رباتهایی هستیم بی مصرف که برای خدمت به اونا افریده شدیم

اونا کسایی هستن که دنیا رو میچرخونن و زندگی واقعی میکنن، لذت واقعی میچشن، حتی دردشون حقیقیه

اونان که زنده ان، ماها فقط مرده های متحرکیم که هیچی حالیمون نیست

 

اونا کین؟ ادمهای نابغه و بسیار باهوش، اونان که حقیقی اند، ماها فقط رباتهای بی خاصیت متحرکیم

 

این چیزیه که هیچ کس هیچ وقت نمیتونه خلافشو ثابت کنه، حتی خودشون

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
luna lovegood