در هم

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

دردل5

مقدار زیادی از عمر کوچکم رو فکر میکردم که یکی از مهم ترین کارها ترویج علمه

این فکر از همون چهارم دبستان جوونه زد و در دانشگاه به اوج رسید

ولی الان، انگار یک دریچه جدید باز شده، نظرم ی جورایی حدود 100 درجه عوض شده

اینکه ما مردم مسئولیت پذیر نیستیم، توصیه های علمی رو به سخره میگیریم، بلد نیستیم منطقی فکر کنیم و تئوری هامون رو وحی مطلق میدونیم، مشورت نمیکنیم، حرف منطقی رو نمیپذیریم، از حل مسئله فرار میکنیم( و این خیلی وحشتناکه )، ارامش نداریم و...

داستان فقط ترویج علم نیست، اموزش شعوره! و این اموزش حتی باید به اندیشمندها هم داده بشه!

حس میکنم هدف زندگیم گم شده انگار (اشکهایش از این جمله چرندی که گفته جاری میشود)

راه ترویج علم با دیدن این همه دانشمند و خبرنگار و.... که این راه رو رفتن برام روشن بود
ولی نمیدونم چطور میشه ترویج شعور کرد؟

 

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood

🐦توییت

اگر اهل دوست پسر/دوست دختر بودم

توییت میزدم به یک دوست پسر/همسر سالم، خوشحال، شوخ، ورزشکار، پرررررتلاش، رفییییق باز که من رو هم توی گروه رفقاش راه بدهlaugh نیاز دارم

لازم نیست زیاد باهوش باشه، زیاد قیافه داشته باشه. فقط زنده باشه! انگیزه داشته باشه! تا اخرین قطره خون بجنگه و خوشحال باشه!

منم قول میدم برای خوشحالیش هرکاری بکنم! چون من رو هم خوشحال میکنه :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood

دردل4

اگر قرار بود برای زندگیم یک اسم انتخاب کنم، میذاشتمش

" کسی که همه رو نا امید کرد " یا " راهنمای عملی ناامید کردن دیگران "

 

میبینم که دیگران بهم امید دارند، بهم میگن: - یکذره دیگه دقت کن تا بتونی از پس این مسائل بر بیای - یکم دیگه تمرکز کن، تو میتونی این مشکل و مسئله رو حل کنی - انقدر تنبل نباش! تلاش کن، تلاشت رو بیشتر کن تا بری و برسی - به اطرافت نیگا کن، قدر این چیزایی که داری و دیگران ندارن رو بدون! حالا برو کاراتو بکن و...

چشم های امیدوار دیگران رو میبینم، تازگی ها صدای امیدوار ادم ها رو هم میشنوم و بعد... آه های حسرت آکنده از عصبانیت و دل کندنشون از خودم رو هم میبینم

میشه بفهمید که من خودم هم از خودم بدم میاد؟

میشه بفهمید که من از قصد نا امیدتون نمیکنم و خودمم دنبال همینام!؟

میشه بفهمید که من دارم میدوم و نمیرسم و خودم ازین قضیه غم دارم، اونقدر بزرگ که وقتی نیستین بدون اغراق گاهی 1 ساعت پشت هم بخاطرش گریه میکنم؟

میشه بفهمید که من خودم رو دوست ندارم، شما هم دوست نداشته باشین، نصف معنای زندگیم از بین میره؟

میشه بفهمید.... حال یک بازنده که همش حسرت و غم دیگران رو میبینه چیه....؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood

یادداشت های یک زنگ زده 7

داشتم فکر میکردم من این مدت چی از لوپوس یاد گرفتم؟

مشخصا مهم ترین درسی که بهم یاد داده، میزان تحمله. ما ادم ها انگار هرروز صبح که پامیشیم یک ظرفی تحمل داریم. این تحمل رو حالا جاهای متفاوت خرج میکنیم، یکی تو تحمل برای تمرکز وقتی میخواد لش کنه، یکی تحمل افراد دور و برش، یکی تحمل تلاش زیاد برای هدفی، یکی تحمل درد و...، و کسی که درد داره، ناخواسته داره اون ظرف تحملش رو اروم اروم تو روز خالی میکنه. یعنی مثلا من میدونم که با این ظرف یک لیتری تحملم میتونم امروز ۵ ساعت مفید کار کنم، ولی درد داشتن مثل این میمونه که ته ظرف سوراخ باشه، ادم نمیبینه اب از کجا از ظرف خارج میشه، ولی یهو سر ۳ ساعت کار میبینی آبی نیست.

خیلی برام جالب و دردناک بود، ولی یادگرفتم که بسازم.

سعی میکنم این ظرف رو بزرگتر کنم، تا الان راه حلی براش بلد نیستم، ولی پیدا میکنم! یاد میگیرم!

 

از لوپوس یاد گرفتم که ادم نباید انرژی اش رو همه جا خرج کنه. باید سخت گیر باشی روی خرج انرژی. سرزنش کردن خودت انرژی میبره! به هیچ دردی هم نمیخوره. حرف زدن با ادم نفهم انرژی میبره! هیچی هم درست نمیشه. استرس گرفتن و داشتن اضطراب زیاد انرژی میبره! و فقط زندگی ات رو جهنم میکنه. روی اینکه کجا انرژی ات رو خرج میکنی سخت گیر باش!

 

ورزش! یکی از مهم ترین درس هایی که لوپوس بهم داده ورزشه. بعد از ورزش های کششی، دردهام میخوابه، عضلات گرفته و دردناکم اروم و مورمور میشن، ذهن اشفته ام بهش اکسیژن میرسه و حالم سرجاش میاد. اگر مشکل خواب داشته باشم، ورزش درستش میکنه. مشکل بی اشتهایی دارم، ورزش سرجاش میاره. زیاد غذا میخورم، ورزش وزنو کنترل میکنه. انرژی ام افت کرده، ورزش سبک دوباره اکسیژن میچرخونه تو بدن و.... . کشف جادوی ورزش رو مدیون لوپوسم.

 

و اخرین درس. هیچ وقت تا اخرین قطره خونت به خودت فشار نیار. بعد بیچاره میشی! یا به عبارتی «رهرو ان نیست که گه تند و گهی خسته رود...»

 

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood