در هم

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

داستان سه

داستان سه

به هر زحمتی شده بود خودش را به ساحل رسانده بود.

طبق نامه ی هفته ی پیش قرار شد که مدتی در شهر چرخ بزند تا اوضاع راست و ریست شود و در مهمان خانه ای اقامت کند. فضا هنوز پر از بوی تعفن بود.

از کناره ی ساحل اجساد را کرور کرور می آوردند تا آنهایی که باقی مانده بودند، نام و نشانی داشتند یا وسط راه در دریا رها نشده بودند دفن شوند.

با دیدن مغز متلاشی شده سرباز حدودا 16 ساله که بدن غرق در خون های لخته شده اش را می آوردند به طرف ستون های اسکله دوید و هر انچه از نان کپک زده دیشب و ته مانده اب شرب صبح کشتی که خورده بود را بالا اورد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
luna lovegood
داستان دو

داستان دو

توصیف خانه پدری:

صدای گرفته خروس سیاه که می آمد، یعنی زمان آنست که هر کس بیدار شود، نماز صبحش را بخواند، پدر کمی قرآن تورق کند و صدای مدهای سنجیده اش گوش ما را که داشتیم رختخواب ها را بقچه میکردیم پرکند و مادر تعقیبات را شمرده و با تمانینه به جا بیاورد که " هر کس نماز را بدون تعقیبات بخواند خدا نمازش را انطور که باید نمیپذیرد"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood
داستان یک

داستان یک

از آن زمان چیز زیادی به خاطر ندارم. یعنی تا چند سال قبلش را چرا اما بعد تر ها، 5 سال انورترش را نمیتوانم به خاطر بیاورم.

7 ساله بودم، جوراب شلواری نویی که به تازگی خریده بودم به پا داشتم و از صدای تق تق کفش هایم لذت میبردم.

بوی شیرینی، شیرینی تازه همراه با شکلات که گاهی زیر چشمی به چگونگی پختش نگاه میکردم و مزه اش را زیر زبانم تصور میکردم. صدای زنگوله هایی که به کلاه وصل میشد و هر روز در ارزوی این که بالاخره مادر برایم یکی بخرد با او به آن قسمت بازار می امدم.

چیز های دیگری هم یادم هست که شاید به لذت بخشی لمس گل های بهاری چیده شده توسط پیرزن ها نباشد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood