داشتم فکر میکردم من این مدت چی از لوپوس یاد گرفتم؟

مشخصا مهم ترین درسی که بهم یاد داده، میزان تحمله. ما ادم ها انگار هرروز صبح که پامیشیم یک ظرفی تحمل داریم. این تحمل رو حالا جاهای متفاوت خرج میکنیم، یکی تو تحمل برای تمرکز وقتی میخواد لش کنه، یکی تحمل افراد دور و برش، یکی تحمل تلاش زیاد برای هدفی، یکی تحمل درد و...، و کسی که درد داره، ناخواسته داره اون ظرف تحملش رو اروم اروم تو روز خالی میکنه. یعنی مثلا من میدونم که با این ظرف یک لیتری تحملم میتونم امروز ۵ ساعت مفید کار کنم، ولی درد داشتن مثل این میمونه که ته ظرف سوراخ باشه، ادم نمیبینه اب از کجا از ظرف خارج میشه، ولی یهو سر ۳ ساعت کار میبینی آبی نیست.

خیلی برام جالب و دردناک بود، ولی یادگرفتم که بسازم.

سعی میکنم این ظرف رو بزرگتر کنم، تا الان راه حلی براش بلد نیستم، ولی پیدا میکنم! یاد میگیرم!

 

از لوپوس یاد گرفتم که ادم نباید انرژی اش رو همه جا خرج کنه. باید سخت گیر باشی روی خرج انرژی. سرزنش کردن خودت انرژی میبره! به هیچ دردی هم نمیخوره. حرف زدن با ادم نفهم انرژی میبره! هیچی هم درست نمیشه. استرس گرفتن و داشتن اضطراب زیاد انرژی میبره! و فقط زندگی ات رو جهنم میکنه. روی اینکه کجا انرژی ات رو خرج میکنی سخت گیر باش!

 

ورزش! یکی از مهم ترین درس هایی که لوپوس بهم داده ورزشه. بعد از ورزش های کششی، دردهام میخوابه، عضلات گرفته و دردناکم اروم و مورمور میشن، ذهن اشفته ام بهش اکسیژن میرسه و حالم سرجاش میاد. اگر مشکل خواب داشته باشم، ورزش درستش میکنه. مشکل بی اشتهایی دارم، ورزش سرجاش میاره. زیاد غذا میخورم، ورزش وزنو کنترل میکنه. انرژی ام افت کرده، ورزش سبک دوباره اکسیژن میچرخونه تو بدن و.... . کشف جادوی ورزش رو مدیون لوپوسم.

 

و اخرین درس. هیچ وقت تا اخرین قطره خونت به خودت فشار نیار. بعد بیچاره میشی! یا به عبارتی «رهرو ان نیست که گه تند و گهی خسته رود...»

 

همین.