اومدم اعلام وضعیت کنم برم

**خستگی**

خستگی از صبح تا شب، از شب تا صبح

 

**بیخوابی**

عارضه فراگیر پردنیزولون. دارم از خواب سقط میشم، بعد یکهو ساعت 3 یا 4 از خواب میپرم. چندساعتی بیدارم و بعد دوباره خواب. صبح هم از این خواب شکسته خسته و کوفته بیدار میشم

 

**نگرانی**

با این ضعف بدن، اینکه استرس نباید داشته باشم، این همه خستگی و... چه جوری درس بخونم؟ چه جوری کار کنم؟

با زندگی چ کنم که خرجم دربیاد؟..... اونوقت میگن استرس نداشته باش

 

**عصبانیت**

مادرم نمیزاره کار بکنم. اصلا بهم نمیگه!

میبینه خستم و نمیخواد خسته تر بشم

ولی این قضیه منو عصبانی میکنه! میخوام با من معمولی رفتار کنید! وقتی ببرم خودم میگم!

پدرم به من نمیگه.... دیگه نگرانی ها رو به من نمیگه!

دکتر گفته استرس نباید داشته باشم، خب این مشکل منه که مدیریتش کنم! نه این که شماها حرف نزنید!

بعضی دوستام، اونایی که میدونن البته

وسط صحبت میپرسن حالت چطوره؟ 

خب اگر حالم بد باشه میگم! نمیتونید که تا ابد هر روز ازم بپرسین حالت چطوره که!

همینه که هست و من همیشه کوفته ام و مشکلات دیگه، بکشین بیرون جان هووخشتره!

 

**انتظار**

انتظار برای اتمام کرونا و رها شدن از این نگرانی پیوسته که اگر بگبرم یا خانوادم بگیرن چی میشه

انتظار برای اینکه ببینم کلیه ها سالم هستند

 

**امید**

زیاد! امید به خدا زیاد! زیاد زیاد

دلهره هست

اما امید زیاده

 

همین.