اصلا قرار نبود توی این وبلاگ انقدر دردل بنویسم! ولی شده دیگه. دقیقا مثل زندگیم. قرار نبود انقدر گند بزنم. ولی شده دیگه.

امروز امتحان دام و مثل همیشه یک بی دقتی خفن کردم. وقتی لحظات اخر از جام پاشدم که یک کشی بیام، وسط اون کش لومدن تازه فهمیدم چه گندی زدم، و بعد دیگه کار از کار گذشته بود! چون دیگه نمیشد فایل اپلود کرد!

شاید از دانشگاه اخراج شم... خودم رو اماده کردم... شاید دوباره مشروط شم... شاید...

وسط امتحان یهو تمام مفاصل انگشتها و مچ و بازو و شونه هام شروع کرد به درد گرفتن، و باید امتحان رو یعنی اون بی دقتی مسخره رو، ادامه میدادم. جنگیدم! برای هیچی...

به نظرم عادلانه نیست، از بچگی همین مشکل بی دقتی رو داشتم، روان پزشک/شناس میگن که مثل اینکه حافظه فعالت مشکل داره، مثل وقتی که یکی ADHD داره، فقط من بقیه علایم رو ندارم. همین بی دقتی و حواس پرتی و یهو گم شدن و از یاد بردن همه چیزای قبلیه. اصلا به خاطر همینه که همه ی زندگیم وابسته به موبایلمه! و قبلن ها که موبایل نداشتم وابسته به دفترم بود!

خلاصه که عادلانه نیست به خاطر این قضیه هی خنجر بخورم...

میدونم که راه های دیگه هم تو زندگی هست و خب از دانشگاه اخراج بشم یا نشم، باید سر شغلی برم که هیچ ربطی به رشته ام نداره! 

چه گناهی کردم جز اینکه چیزی رو که میخونم دوست دارم؟

چه قدر شلخته نوشتم...

هربار بعد امتحان به خودم امیدواری میدم، بعد خراب کردن یک کاری به خودم امیدواری میدم، بعد همه چی! ولی بازم امیدم ناامید میشه

من کسی ام که خودم، خانوادم، معلم ها و اگر استادی اصلا باشه که بهم امید داشته رو ناامید کردم

ولی هنوز به خودم امیدواری میدم.... اما اخر تونل پیدا نشده!

 

خیلی اشفته ام.... اگر راه حلی دارین، خوشحال میشم بنویسین برام. و اگر شما هم تو یک چنین وضعی هستین، ما تنها نیستیم :)