در هم

۱۲ مطلب با موضوع «lupus» ثبت شده است

یادداشت های یک زنگ زده(یک مبتلا به روماتویید) 2

پله

هیچ وقت فکر نمیکردم کلمه ای به این سادگی موجب چنین ترس و اضطرابی در من بشه. فکر به اینکه قراره جایی پله داشته باشه هم ترسناکه. اینکه باید در یک زمان کوتاهی مقداری پله رو برم بالا، اینکه جایی سربالایی داشته باشه...

خیلی چیزا توی زندگی ام تغییر کرده.

یکی دیگه از چیزایی که برام غول شدن در ظروف هست. حتی فکر اینکه باید زور بزنم تا اون در باز شه، و در حین زور زدن درد انگشت هام زیاد بشه برسه به کف درستم و بعد که سعی میکنم بپیچونم در رو، درد بکشه به مچ و ارنجم خودش داستان ترسناک شده برام.

دیگه نمیتونم تو کارای خونه اونطوری کمک کنم، نمیتونم چیزای سنگین بلند کنم، حتی تو بلند کردن لیوان چایی ام گاهی به مشکل میخورم. نمیتونم سات های طولانی با مداد بنویسم، نمیتونم ورزش های قبل رو بکنم، نمیتونم به هر حالتی ه میخوام تو تخت بخوابم، نمیتونم پاهام رو مدت زیادی بندازم رو هم، نمیتونم لقمه های بزرگ بردارم که فکم درد میکنه، نمیتونم.... خیلی چیزای ساده ی دیگه، که دلیلی هم نداره کسی که سالمه بهش توجه کنه ( منظورم اینه که من خودمو به خاطر قبلا توجه نکردن بهشون سرزنش نمیکنم و به نظرم خیلی هم عادیه، شما هم رد شین ازش )

و گله.... کاش این مردم بیشتر رعایت کنن، الان که کرونا اومده کاش بیشتر رعایت کنن. اونوقت این کرونا هرچه زودتر جمع میکنه و منم میتونم هرچه زودتر داروهام رو شروع کنم و از درد هایی که داره پخش میشه جلوگیری بشه. من حداقل از اونایی که رعایت نمیکنن نمیگذرم :,)

همین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood

یادداشت های یک زنگ زده(یک مبتلا به روماتویید) 1

دیروز تشخیص قطعی داده شد که ارتریت روماتویید دارم

حالا دارم اینا رو مینویسم تا شاید یکی دیگه مثل من پیدا شه و حس نکنه که تنهاست، همین طور برای اینکه کسایی که این بیماری رو ندارن یکم درک کنند. و البته میدونم تصمیم مسخره ایه.

اول بریم سر اینکه چه جوری شروع شد:

از وسط ترم 5 شروع شد، اب اوردن زانوم، بعد مچ پام. تشخیص پیچ خوردگی بود! و ضعف عضلات. درد انقدر شدید بود که باعث شد ترم 6 رو مرخصی بگیرم. در انتظار این بودم که با فیزیوتراپی و ورزش درد کم شه ولی نشد که هیچ اون یکی زانوم هم اول باد کرد و بعد ابی بود که زیر پوست و عضلاتم جمع شد. تا اینجاش خوبه، وقتی یکی از اعضای دوبل درگیره تو روی اونیکی فشار میاری و خب اونم بعد مدتی خسته میشه. تا اینجا همه چیز منطقی و طبیعی بود. کل این پروسه 3 ماه طول کشید.

اما یک روز صبح که پاشدم انگشت دست راستم باد کرده بود و درد میکرد، چند روز که گدشت انگشت های بقلش هم درد گرفتند و اندکی ملتهب شدند. حالا دیگه نمیتونستم انگشتام رو زیاد خم کنم.

صبح ها هم یک یا دو درجه تب میکردم ولی میذاشتمش پای هورمون ها.

هفته بعد کف دست چپ و بعد کف دست راستم درد و التهاب گرفت. میگفتم حتما انگشتام جایی گیر کرده بوده یا پیچ خورده من نفهمیدم و احتمالا کف یک چیز سنگین بلند کردم که کف دستام درد میکنه.

اما وقتی درد واقعا غیر قابل تحمل ارنج و مفصل فکم شروع شد دیگه از تمام این داستانهایی که تو ذهنم چیده بودم اومدم بیرون و خب اخرش هم تشخیص قطعی.

درسی که باید بگیرم/بگیریم: هیچ وقت علایمتون رو دست کم نگیرید، هیچ وقت دردهاتون رو قایم نکنید و بگید به بقیه نه اینکه به خیال اینکه همه چی خوبه و اینم تموم میشه واسه خودتون نگهش دارین

درک: فک کنم برای اولین قدم باید درد مداوم رو بفهمید، و اینکه شاید طرف نتونه قلم دستش بگیره یا حتی راه بره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
luna lovegood